اب را گل نکنیم...

زندگی خالی نیست، مهربانی هست ، سیب هست ایمان هست،...

اب را گل نکنیم...

زندگی خالی نیست، مهربانی هست ، سیب هست ایمان هست،...

دلنوشته های یک دخترمسلمان ایرانی ،
از آرزوها ، علایق ، اهداف، خوشیها و سختیهای زندگی ام مینویسم...

بایگانی

یروزایی خسته میشم، دوست دارم خدا بغلم کنه...

میدونی؟ ادمایی مث من فرصت اشتباه دوباره ندارن، نباید کارهای بد قبلی رو تکرار کنن...

من باید تمومش کنم ...باید تا اخرش برم

بعد بگم سخت بود اما من انجامش دادم، خدایا کمکم کن

  • دختر کویر

خدایا این مطلب اصلن ناشکری نیست...فقط درد دله، هرچی هست بازم شکر...

من کی انقدر تنها شدم؟ کی انقدر از هم دور شدیم؟ کی عادت کردیم باهم غریبه باشیم؟ یعنی قراره هرکسی یه جفت پیدا کنه و بره دنبال زندگیش و بقیه ادما رو فراموش کنه؟ گذشته هارو فراموش کنه؟ اگه دیانا یا ماریلا یا متیوازدواج میکردن انه هم انقدر تنها میشد؟؟خخخخخددددداااااایییییااااااا دلم گرفته اما من قوی میمونم ، من به ارزوهام میرسم ، من همیشه قوی ام.

امروز نذری داریم ، ف هم اومده بود، خب راستش احساسی بهش ندارم، فقط مینویسم که یادم بمونه، حتما همه ی دخترا نگاه های زیر چشمی رو حس کردن، شاید از طرف کسی که عاشقشن ، شاید از طرف کسی که سر فامیل بازی و این چیزها فکر میکنه قراره بیاد خواستگاری و ... شایدم بی منظور فقط جهت ارضای حس مردونگی و هورمونهایی که قراره موجب تداوم نسل بشه...

مال من نوع دومشه و کمی هم نوع سوم

...و در بهترین حالت مقدار کمتری نوع اول ، وقطعا من اونقدر احمق نیستم و نخواهم بود که اینو نفهمم...راستش قیافه بدی  نداره و شاید خوب ، احتمالا وضع مالی مناسب و شرایط متناسب اما خب من نمیتونم امیدوارم ف خوشبخت بشه.

  • دختر کویر

چقدرسخته با ادمهایی که دوستشون نداری و با هاشون احساس نزدیکی  نمیکنی جایی بری و حرف بزنی ... بازم شکر

  • دختر کویر

مینویسم که یادم بمونه ، این دنبا پر از صدای پای مردمیست که کتاب نمیخوانند، واز  عده ی قلیلی که کتاب میخوانند "خیلی ها"عمل نمیکنند، شاید "اگر کتاب خواندن صرف" ارزش شود ، دیگر به  محتوای کتابهایمان عشق نورزیم و به انچه اموختیم عمل نکنیم.

این دنیا پر از مردمان خوب هم هست ،خوب ها را باید دوست داشت و  خوبیشان را یاد گرفت که کمی خوبی هم بلد باشیم اما بدها را باید شناخت بدی اقسام مختلفی دارد چه بسا بدهایی که خیلی خوب به نظر میرسند...بدها را بابد خبلی شناخت و انگارهرچقدر هم سعی کنی باز میببنی بدهای جدیدی وجود دارد مثل ویروس ایدز که جهش پیدا میکندو شاید بدی مهلک تر باشد...

+انگار این پست خیلی فاز فلسفی شد که خیلی به روحیات من نمیخوره ، برا همین یه چی بگم بخندیم

رانندگان محترم کسی تا حالا در حال حرکت با سرعت 60 رو دنده 3، یکدفعه دنده عقب گرفته؟؟؟؟؟بنده انجام دادم:دییییی  و البته مربیم تا مرز سکته پیش رفت ، کم مونده بود پیادم کننننههههه


  • دختر کویر

راستش یه روزایی سخت میگذره...با نگرانی و دلهره میگذره..جزتوکل و امید چی میمونه برام تو اینروزا؟

ناشکری نمیکنم، بازم شکر ...خدایا شکرت که میگذره...ایشالله خوب میگذره.

  • دختر کویر

بچگیام عاشق کارتون انه شرلی بودم با تک تک قسمتاش زندگی میکردم و با تک تک دیالوگاش عشق میکردم...ی

کم که بزرگتر شدم خواهر جان بهم گفت تو عین انه شرلی هستی ...خود انه شرلی هستی...تند تند حرف میزنی احساساتی برخوردمیکنی و شعر میگی و کتابم زیاد میخونی هرچند اون هروقت از پرچونگی هام حرصی میشد اینو میگفت اما من کلی ذوق میکردم و کلی خوشحال میشدم 

2 1-

13 سالم بود که رمان های انه شرلی رو خوندم و بازهم عشق کردم الان 18 سالمه و بازهم کلی با کارتونش کیف میکنم شاید بچه گونه باشه اما من هنوزم کارتون میبینم و کارتون دیدن رو به سریالای هندی و ترکیه ای ترجیح میدم به کمتر کسیم میگم چون دوست ندارم بشنوم "یکم بزرگ شو بااااابااااا" "چند سالته عممموووو؟"میدونی ؟اینا رو نوشتم که یادم بمونه من همیشه عاشق یه زندگی با شرافتمندانه بودم شاید ساده اما شرافتمندانه 

نوشتم که یادم بمونه من پرتلاشم و پر تلاش میمونم شاید سخت بشه یا سخت بگذره اما ما سخت ترشم گذروندیم من بازم تلاش میکنم و درس می خونم و برای رویاهام میجنگم و یادم میمونه اون بالایی همیشه هوام و داره...من پولدار میشم اما بنده ی پول نه...من درک میکنم انه چجوری عاشق متیو وماریلا بود... من تلاش میکنم و مقاومت میکنم برای خانوادم برای اونایی که سخت گذروندن تا بچگی من سخت نگذره...برای خوشحالی کسی که وقتی یه بچه ی دوساله بودم منو گرفت زیر بال و پرش...

                                                                  ... اوس کریم دستمونو ول نکنی



  • دختر کویر
یه وقتایی حرف دلتو به نزدیکترین ادم زندگیت هم نمیتونی بزنی  این حرفها اول توی دلت جمع میشن و دلگیرت میکنن بعد توی گلوت بغض میشن و سنگینی میکنن و اخرش میفهمی شدن یه عالمه حرف مگو که دوست داری با یکی در میونش بزاری تا دلتو سبک کنی و بغضتو بشکنی ولی نمیشه چون نزدیکترین ادمها با شنیدنش ناراحت میشن و دورترین ادمها قضاوتت میکنن اون وقت شروع میکنی به نوشتن...مینویسی و مینویسی و همراه نوشتن اشک میریزی بعد که اشکات تموم شد لبخند میزنی و میبینی اروم شدی...اونقدر اروم که دوباره رویا ببافی و تلاش کنی و بخندی و زندگی کنی...ومن مینویسم...
  • دختر کویر

من آن گلبرگ مغرورم...

دختری از کویر، با عشق خدا، طب ، باران...
قلبم، روحم و زندگیم را مینویسم...
   

  • دختر کویر