دلنوشته
چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۲۲ ب.ظ
یه وقتایی حرف دلتو به نزدیکترین ادم زندگیت هم نمیتونی بزنی این حرفها اول توی دلت جمع میشن و دلگیرت میکنن بعد توی گلوت بغض میشن و سنگینی میکنن و اخرش میفهمی شدن یه عالمه حرف مگو که دوست داری با یکی در میونش بزاری تا دلتو سبک کنی و بغضتو بشکنی ولی نمیشه چون نزدیکترین ادمها با شنیدنش ناراحت میشن و دورترین ادمها قضاوتت میکنن اون وقت شروع میکنی به نوشتن...مینویسی و مینویسی و همراه نوشتن اشک میریزی بعد که اشکات تموم شد لبخند میزنی و میبینی اروم شدی...اونقدر اروم که دوباره رویا ببافی و تلاش کنی و بخندی و زندگی کنی...ومن مینویسم...
- ۹۶/۰۶/۰۸